((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۱

سلام

من زنی در آستانه جدائیم...از مردی به ظاهر مرد که چون نام و صفتی که

لایقش باشه براش پیدا نکردم تو اینجا اون رو (دو دو ) صدا می زنم.

دودو

ظاهراً دو دو در زبان پرتغالی یعنی احمق و نام پرنده ای بوده با ظاهری بسیار

 عجیب و البته مضحک .

در اینجا می خوام از زندگی به ظاهر مشترکم و همینطور از تولد دوباره ام

بنویسم.


پیشنهاد شده بود تا داستان زندگی و تجربیاتم رو به صورت یک کتاب

بنویسم .ولی از آنجا که قلم روانی ندارم و نوشتن کار هر کس نیست. اینجا را

ساختم تا تنها برای دل خود بنویسم و جایی باشد برای تخلیه احساساتی که گاه ناچار به بلعیدن بی چون و چرای آن هستم .

احساساتی که گاهی آنقدر تلخند که برای اینکه دیگران را آزار نده اجباراً آن را

پشت نقاب خنده هام پنهانشون می کنم تا ندونند چی می گذره در این دل ماتم زده من.

پس هر چی که اینجا می نویسم بدون سانسور افکارم خواهد بود.

شاید بتونم برای دوستانی که نیازمند کسب تجربیاتم هستند مثمر ثمر واقع بشم.

و شاید خود دو دو اگر زمانی بر حسب اتفاق اینجا رو خوند کمی و فقط کمی با

وجدانش خلوت کنه و می خوام بدونه خدا مکر الماکرین است و اون خودش بهتر

از هر کسی می دونه مکر آنان را چطور به خودشون برگردونه.

هر چی تواین وبلاگ می نویسم واقعیه.هر چند شاید بعضی اوقات به ظاهر دور

از تصور باشه ولی حقیقت دارد و بوده و هست.

اگر کسی اینجا من رو از روی داستان زندگیم شناخت لطفاً رازدار باشه تا

خلوتم برای خودم تا همیشه دنج و امن باقی بمونه.

قدم مهمانان عزیزم به روی چشمم خواهد بود ولی اجازه می خوام تا نظرات

تاییدی باشن.