((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

((این داستان واقعیست))

برای انسان نابینا شیشه و الماس یکی است..اگر کسی قدر تو را ندانست فکر نکن تو شیشه ای...او نابیناست

۵۷

گاهی اوقات از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری....

غافل از اینکه...

خدا همین پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو  از بالا به پایین نیافتی!!!

************************************************************

سلام سلام سلام...

سلام به همّه ی شما دوست جونام...

چه شمایی که لطف داری و روشنی و همیشه برام کامنت می زاری و چه شمایی که بازم لطف داری و به صورت خاموش وبلاگم رو می خونی و دلت هم نمی خواد برام کامنت بزاری...زور که نیست...هان؟!چشمک

حتی سلام به شما ...خانم مسئول دفتر دوست محترم و خوبم که به قول ایشون یواشکی سرک می کشی و وبلاگ من رو می خونی و به نظرت خنده های من واقعی نیست...حالا چرا یواشکی عزیزم؟!اینجا متعلق به همه ی شماست...تشریف بیارین تو...دم در بده...چای تازه دم هم آماده است...شما هم بشین یکی از دوستان جدید بنده...قلب

راستی عزیزم همه اینجا  می دونن من خیلی هم علی بی غم نیستم...منم دلم می گیره..منم گاهی وقتا دلم می خواد گریه کنم....اصلا اگر بگم اینطوری نیست که دروغ گفتم....ولی اگرم دلت خواست بگیره تو روز اینکار رو نکن....بقیه چه گناهی کردن که قیافه درهم و عجق وجق یه آدم دل گرفته رو تحمل کنن....بزار برای وقتی خودت تنهایی...هوم؟!

 تو روز....وقتی تو جمع نشستی... الکی هم که شده شاد باش...خیلی بد نیستا....امتحان کن...

نهایتش اینه که بهت یه انگ علی بی غم بودن می چسبونن...خوب بچسبونن ...مگه بده؟!

مهمترین مزیتش اینه که بعضی روزا که الکی می خندی دیگه وقتی هم که تنها شدی دلت یادش می ره بگیره(بگذریم که گاهی وقتا هم یادش نمی ره)

وسط نوشت: (می دونم لغت "همه" تشدید نداره...این تشدید فقط برای تاکید بیشتر گذاشته شده و ارزش دیگری ندارد)

چه سلام بلند بالایی شد...

عیب نداره....

نشون می ده دلم برای همه تون تنگ شده...

و اما اندر احوالات بنده...

*************************************************************

بگم چنان سرمایی خورده بودم و همچنان هم خوردم در حد ٧-۶ ریشتر...

انقدر که از دوشنبه پیش تا به حال بنده رو خونه نشین کرده....

یه روز خوبم و فکر می کنم خوب شدم...دوباره از فرداش با شدت بیشتری شروع میشه...

می گم حالا آنفولانزای خوکی نیست...شاید گربه ای ، سگی، بزی چیزی باشه(ماشالله حیوون که کم نداریم)علایم این آنفولانزاهای جدیدم که هنوز نگفتن چیه....کسی در مورد آنفولانزاهای جدید اطلاعاتی داره؟!

معایب زیادی داشت این خونه نشینی:

١-هانی کوچولو به دنیا اومده و هنوز نتونستم برم دیدن ایشون و مامان گلش که دختردایی بنده هستن....دلم ترکید از فضولی...خیال باطل

٢-خاله جان مهربون بنده عمل کردن و بازم به همون علت نتونستم برم دیدنش(به منم می گن خواهرزاده آخه؟!)

٣-قرار بود پنجشنبه این هفته برم امتحان بدم و امروزم یه جلسه تمرین داشتم ولی به دلیل وجود نازنین این سرماخوردگی مجبور به کنسل کردن کلاسم شدم...خنثی

۴-شب یلدا مهمون داشتیم...خودم رو کشتم و یک ساعتی تحمل کردم ولی دیگه واقعا حالم بد شد و نتونستم بشینم و مجبور شدم بخوابم(شما بخونین غش کردم)

محاسنی هم البته داشت:

١-شنبه و یکشنبه حالم یه کم بهتر از روزای قبل بود...اینه که تصمیم گرفتیم یکشنبه دختر عمه جان رو که از بعد از ازدواجش ساکن اهواز شده و یه چند روزی به همراه مهرزاد کوچولوش اومده تهران و دلمون براش یه ذره شده بود رو به همراه کل خانواده عمه جان دعوت کنیم... خلاصه اینکه دقیقا همون روز هم زنگ زدن به مامانم که سندتون آماده است و فقط همین امروز مهلت دارین تا ساعت ٢ بیاین بگیرین و چون به نام مامان جان بود حتما باید خودش می رفت!!از طرفی دلش شور می زد و می گفت تو مریضی و دست تنهایی و از طرفی هم چاره ای نبود....ولی مثل ملوان زبل که اسفناج می خورد و قوی می شد( حالا نخواستم بامزی رو که عسل می خورد و قوی می شد مثال بزنم)من هیچی نخورده قوی شدم و کارا رو سر فرصت انجام دادم....البته دسرهاش رو شب قبل آماده کرده بودیم و یه کوچولو کار سبک تر بود....این و این هم عکس دسرها...خلاصه کلی از دیدن دختر عمه جانم بعد از مدتها خوشحال شدم...

٢-فیلم ٢٠١٢رو که پسر برادرم برام آورده بود دیدم.....یه فیلم آمریکایی جدید به کارگردانی Roland Emmerichبا بازی john Cusack و Amanda Peet ... اگر ندیدین حتما حتما برین دانلود کنین ببینین....جلوه های ویژه اش واااقعاً محشره.....یه نکته جالب که تو این فیلم خیلی نظرم رو جلب کرد این بود که وقتی دنیا داشت زیر و رو می شد و همه جا حتی کلیساها ، معبد بودا و کنیسه ها موقعی که مردم داشتن دعا می کردن نابود می شدن تنها جایی که سالم موند خانه کعبه بود ...برام خیلی جالب بود یه کارگردان آمریکایی دیدش اینجوری بوده...

الانم دارم فیلم گلادیاتور رو می بینم...قبلا دیدم ولی باز دلم می خواد ببینم

3- یه عالمه هم کتاب خوندم که قشنگترینش از نظر من "مهر و مهتاب" نوشته تکین حمزه لو بود...موضوعش واقعی تر از بقیه کتابها بود...

4- اون یکی دختر عمه جانم که یک ماه از من بزرگتره پریروز بهم اس ام اس زده می گه پایه ای یه سفر دو نفره دو روزه بریم رامسر؟!اگر یخ نزنیم و راه بسته نباشه و خدا بخواد احتمالا بریم...حالا کی نمی دونم...

دیگه همین دیگه...

فکر کنم بازم موج جدید سرما خوردگی از راه رسیده....از صبح هم سرم باز درد گرفته...هم استخوان درد...هم دل درد....

یعنی این داروها چرا فقط یه روز تاثیر دارن و بعد بی اثر میشن؟!

اینترنت همچنان dial up  هستش...اگر کمتر پیشتون میام به بزرگواری خودتون ببخشین...دارم سعی می کنم ذره ذره به همه تون سر بزنم...حتما حتما هم پیش همه تون میام...به حساب بی معرفتیم نزارین لطفا...

******************************************************

پ.ن.1: تو این ایام عزیز التماس دعا دارم..

پ.ن.2:دعا کنین بعد از سه سال امام رضا بطلبه و تو تعطیلات بهمن ماه بتونیم با خانواده بریم پابوسشون

پ.ن.3:مناجات نامه

الهی ، قاسم که تویی کسی محروم و مغبون نیست

الهی ، استغفار خواستن غفران توست، با خاطره گناه چه کنیم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد